یک روز کارمند بانک
میگه : آقا ببخشید ماشینم رو جای بدی پارک کردم یه کم منو زودتر راه بنداز
میگم : همیشه سعی کن ماشینت رو جای خوبی پارک کنی
میگه : مشخصات خودم رو پشت چک بنویسم
میگم : نه مشخصات همسایه بابات اینا رو بنویس
میگه : (رو به سمت صندلی خالی همکار) همکارتون اینجا نیست
میگم : چرا اینجاست فقط نا مرئیه
میگه :چکهام برگ خورده چه روزی بهم دسته چک میدی
میگم : مشترک مورد نظر تا اطلاع ثانوی در دسترس نمیباشد مجددا تلاش نکنید
میگه :آقا چرا این صف تکون نمیخوره
میگم :آخه نفر اول رفته گل بچینه
میگه :(مشتری پر رو که میخواد بیفته جلوی همه ) فیشم افتاده پایین ؟ نوبتمه؟
میگم : همون فیش که هر روز میفته پایین ولی من تا حالا ندیدمش
میگه : (تازه از در اومده) آقا بجنب سه ساعته اینجام
میگم : اشتباه گفتی سه ساعت و چهل و پنج دقیقه است
میگه : خدا صبرتون بده
میگم : خداوند اول صبر بهمون داد بعد فرمود بفرمایین بانک
میگه : (در حالیکه دارم کوهی از پول میشمارم ) آقا 1 دقیقه دیگه باید برم
میگم : پس صبر کن غول چراغ جادو رو در بیارم کمکم
میگه : چرا از حسابم پول کم شده ؟
میگم : آخه ازش برداشت کردی
میگه : چرا چکم برگ خورده
میگم : آخه پول تو حساب نداشتی
میگه : کجا فیش رو پرداخت کنم
میگم : شما دقیقا در محل پرداخت قبض هستی ، لبخند بزن
میگه : خوش به حالتون با این شغل پر درآمد
میگم : آره پولدار ترین مرد شهر البته تا ظهر!
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۱ ساعت توسط شورش احمدی
|
آدمهای ساده را دوست دارم.